جدول جو
جدول جو

معنی ماچ کاردن - جستجوی لغت در جدول جو

ماچ کاردن
بوسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماچ کردن
تصویر ماچ کردن
بوسیدن، بوسه زدن، بوسه گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ دَ)
سرگشته و حیران کردن و مشوش نمودن. (ناظم الاطباء). مبهوت کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مغلوب کردن و بیچاره نمودن شاه شطرنج. (ناظم الاطباء). بردن از حریف در شطرنج. شاه شطرنج را از هرنوع حرکت بازداشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ رَ تَ)
بوسیدن. بوسه زدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گُ دَ / دِ)
گذاشتن که کسی او را ببوسد. بوسه دادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
غاچ دادن. غاچ کردن خربزه، تقسیم آن به قطعات بوسیلۀ چاقو و مانند آن
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو شُ دَ)
برش برش کردن. قاچ دادن. ورقه ورقه کردن. قطعه قطعه کردن. تشرید. به درازا به قطعات بریدن خربزه و هندوانه و دستنبو و امثال آن
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاچ کردن
تصویر قاچ کردن
برش برش کردن قاچ دادن قطعه قطعه کردن (خربزه و هندوانه و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماچ کردن
تصویر ماچ کردن
بوسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واچ کردن
تصویر واچ کردن
دعاکردن پیش از غذا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مات کردن
تصویر مات کردن
((کَ دَ))
سرگردان کردن، مغلوب کردن شاه در بازی شط رنج
فرهنگ فارسی معین
به تعجب واداشتن، شگفت زده کردن، مبهوت کردن، بهت زده کردن، حیران کردن، حیرت زده کردن، متحیر کردن، سرگردان کردن، عاجز کردن، درمانده کردن، در تنگنا قرار دادن (حریف) ، از حرکت بازداشتن (مهره شاه حریف درشطرنج) ، شهمات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بوسیدن، بوس کردن، بوسه زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بوسه دادن، بوسیدن، بوس دادن
متضاد: بوسه گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گل کردن، شکوفا شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ظاهر شدن متوالی در جلوی دیگران، قاچ زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ولو کردن، باز کردن پشم و پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
دار زدن، آویزان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
داغ کردن، داغ زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تیز کردن اره، داس و غیره، مداوا کردن بیمار، پروار کردن احشام
فرهنگ گویش مازندرانی
مرده را دفن کردن، چیزی را در زمین پنهان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند شدن دم حیوان به هنگام فرار و ترس
فرهنگ گویش مازندرانی